۱۳۸۸ شهریور ۱۹, پنجشنبه

هستی یا نیستی؟مساله این است...

از شریعتی خواندم که آدمیان چهار دسته اند:

1- آنانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم نیستند ( عمده آدمها . حضورشان مبتنی به فیزیک است . تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم میشوند . بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند)

2- آنانی که وقتی هستند نیستند وقتی که نیستند هم نیستند (مردگانی متحرک در جهان . خود فروختگانی که هویتشان را به ازای چیزی فانی واگذاشته اند . بی شخصیت اند و بی اعتبار . هرگز به چشم نمی آیند . مرده و زنده اشان یکی است)

3- آنانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم هستند ( آدمهای معتبر و با شخصیت . کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می گذارند . کسانی که هماره به خاطر ما می مانند . دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم)

4- آنانی که وقتی هستند نیستند وقتی که نیستند هم هستند ( شگفت انگیز ترین آدمها . در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه اند که ما نمیتوانیم حضورشان را دریابیم . اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم آهسته آهسته درک میکنیم . باز می شناسیم . می فهمیم که آنان چه بودند . چه می گفتند و چه می خواستند . ما همیشه عاشق این آدمها هستیم . هزار حرف داریم برایشان . اما وقتی در برابرشان قرار می گیریم . قفل بر زبانمان می زنند . اختیار از ما سلب میشود . سکوت می کنیم و غرقه در حضور آنان مست می شویم . و درست در زمانی که می روند یادمان می آید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم . شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.)

روزها به این هستند و نیستندها فکر میکردم.به این بودن ها و نبودن ها...
هستی؟
نیستی؟
کی هستی؟ کی نیستی؟

و من چه قدر ساده می گذشتم از هستی و نیستی آدم ها...

ارجاف اول و آخر: به نظرم میاد این هستی و نیستی یه امر نسبی ست و آدما وجودشون واسه آدمای مختلف فرق می کنه البته به جز آدمای خاص که هستی مطلقند و یا بالعکس.
یه روزگاری خیلی دلم می خواست نظر یه نفری راجع به این موضوع بدونم ولی بودنش بهم فرصت نداد که ازش بپرسم.حیف ...

۱۳۸۸ شهریور ۱۰, سه‌شنبه

همه خوابیده اند؟

همه خوابیده اند...
و من شب زنده دار مثل هر شب
کتابی به دست گرفته ام به قصد بالا بردن سرانه مطالعه هر ایرانی،عزمم را برای خواندن جزم کرده ام.
"جایی دیگر" کتاب در دست من.و نویسنده اش:"گلی ترقی"
به واسطه خاطره خوب کتاب هایی که ازش خوانده ام،میل به خواندنش دارم.
دوستش می دارم چرا که از زن بودن می گوید،آن هم کی ،روزگارانی که شاید دیگر مرد بودن ارزش نیست،روزگاری که اعتقادی هست:"که مردها همه چنگیز خان مغولند ،مگر آنکه خلافش ثابت شود."
بگذریم از راه های باریک هیچ خوشم نمی آید...
تابستان اگر هیچ نداشت،لااقل چشمهایم را با حروف چاپی آثار بزرگ دوباره آشتی داد و سنت حسنه یکجانشینی و لذت خواندن را یاد آوریم کرد...
شروع به خواندن کردم،به دنبال "جایی دیگر"(!)،خواندم و خواندم و... دیدم آنچنان که باید و شاید نیست.به مزاجمان خوش نمی آید.یاد "کافه پیانو"روزهای قبل افتادم.آنچه می خواستم نبود."1984"خواندنش این روزها چیزی جز درد نداشت."مرگ بازی"بر احساسات بدمان افزود.
"پیکر فرهاد"راضیم نکرد."فرانی و زویی"را نیمه کاره رهایش کردم...

و من دیگر آن نبودم.آنی که از تصور باغ شمیران گلی ترقی سراسر شعف میشد،آنی که برای آیدین(اگه درست گفته باشم چون چند سالی میگذره) سمفونی مردگان به پهنای صورت اشک می ریخت،آنی که...

بادوستانم صحبت کردم،دیدم خیلی از هم صنفانم چون من شده اند.وحشتم کمتر شد و افسوسم چند برابر...
مارا چه شدست؟هیچ! یک سال کنکور دادیم برای اینکه در زندگی پیشرفت کنیم،بشویم یک شهروند موفق،یک جوان آینده دار،همه،ذوقمان را به تاراج برد.

نه!این طور نمی شود.اگر قرار باشد به جایی برسیم،باید مژگان وجود را تکان تکان دهیم،بیدارش کنیم.اینجا کسی به داد به کسی نمیرسد.اینقدر می کنند تا خوابت ببرد...

مژگان!!!

پاشو!پاشو!آفتاب شد(!)


Dارجاف1:خدا این نقطه ها(...)را از ما نگیرد:

ارجاف2:با تاخیراندک روز وبلاگ نویسان رو به تمامی دوستان وبلاگ نویسم تبریک گفته و ورود محیای عزیزم به این دایره را نیک وخجسته میدارم.

ارجاف3:در لحظه های نیایش خود با پروردگار مهر، مارا ازیاد نبرید!!!