۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه

هوای خانه چه دلگیر می شود گاهی...

تا هفته پیش همه جا بوی دود اسفند عزای بزرگ مردی بود که بودن و نبودنش همه برای آزادگی بود.
و این هفته همه جا بوی دود آتشی ست که دارد چشم هایم را می سوزاند،هرچند این روزها چشم هایم را بسته ام تا نبینم دودی که هوای آلوده شهرم را آلوده تر می کند.

این روزها دلم هم می سوزد بر آب و خاکی که که سالهاست این آتش زیر خاکستر را بر جان خود تحمل می کندو هرروز سنگینی اجسادی را بر سینه خود تاب می آورد که به راستی کسی نمی داند به کدامین گناه؟به عدالت خواهی یا به فتنه گری؟

دی ماه به سیاهی عزای حسین آغاز شد و به خاکستری آسمان شهرم می گذرد و من همین جا اعلام انزجار می کنم از این هوای خاکستری،اعلام انزجار می کنم از بوی دود،اعلام انزجار می کنم از فریاد های بر دیوار خورده،اعلام انزجار می کنم از ...

۱۳۸۸ آذر ۲۱, شنبه

حرف هایی برای نگفتن...

راه باشد یا چاه

افتادن به اراده ی من نیست

نیفتادن نیز !

برگ

دل نمی کند از شاخه

اگر نخواهد

ـ خدایی که لای ورق های کهنه نفس می کشد ـ !


ارجاف:یادگاری از دوست بر یاد مانده ام "آرشام"

۱۳۸۸ آذر ۳, سه‌شنبه

یار دبستانی من!!!

برادر زاده گرام حماسه ای دیگر آفرید...

عزیز ترازجان دیروز با حالتی افسرده و مملو از حسرت ،مارا مهربانانه خطاب کرد و گفت:"هفته دیگه از زنگ ورزش محرومیم."
فرمودیم:چرا؟
روایت کرد که:"ما هر هفته 2 زنگ ورزش از هوای پاک و شیطنت در همجواری دوستان لذت می بردیم.ولی این هفته ساعت اول ما را به ضرب و زور نشاندند سر کلاس تا امتحان درس شیرین(!)ریاضی بدهیم.پس ساعت دوم که مشغول تحرکات بدنی بودیم،چون تمام گشت خواستند مارا به سوی اتاقک کسب علم بکشانند،پس به این نتیجه رسیدیم الکی الکی حقمان رادر حال پایمال کردن میباشند.طی یک عملیات انتحاری تصمیم بر آن گرفتیم از همین عنفوان کودکی از هرگونه لگدمال شدگی حق خود دفاع بنماییم.پس همچین دسته جمعی سر کلاس تشریف نبردیم و در محوطه نشستیم و مشغول استنشاق هوای پاک بودیم که....
آقا اومد گفت:این چه حرکتی(!)بود کردین؟
به همین مناسبت هفته دیگه کلا ورزش مرزش تعطیل !تا باشد از این حرکتها(!)نکنین..."

طفلکی حماسه آفرین من،خسته و افسرده وزار،که چرا با ما،با ما که فقط حق خود می خواستیم این چنین کردند،پیش خود فکر می کرد دیگر از این حرکت ها نخواهم کرد...
که البته بنده روشنش کردم که بسیار نکویی کردین که چنین استوار و پایدار از حقوق مسلم خود دفاع نمودین و تا باد چنین بادا حتی...

ولی...
ولی در دل آنچنان خرسند شدیم که به برادرزاده گرام و هم نسلانش بر خود بالیدیم...
چرا که اگر از امروز مطمئن نباشیم،با این وجود فردای روشنی در پیش داریم.




ارجاف:امید من نیز به شما دبستانی هاست...

۱۳۸۸ آبان ۱۸, دوشنبه

هنوزم حال من خوبه!!!

و من یکسال یزرگ شده ام....
نه! اشتباه نکن، سالروز میلادم نیست.
سالگرد اتفاقی ست که ظاهرش از دردناک ترین های زندگیم بود.
ولی در بطنش طی این یکسال مرا مهربانانه در آغوش گرفت تا در گوشم نجوا کنان بگوید:"طفلکم!همیشه قرار نیست آن طور که تو می خواهی بگذرد،ولی صبور باش،شاید روزهای بهتری در راه باشد.صبر داشته باش! صبر داشته باش!صبر داشته باش!"

و یکسال گذشت.
آموختم صبور باشم...
آموختم امیدی هست....
و با تمام وجود حس کردم خدایی را که در این نزدیکی ست.....

سال گشت میلادت خجسته،امید و ایمان من!!!




ارجاف1:مرسی!
ممنون!
لطف کردین!
ایشالا جبران کنم!
.
.
.
اینا واسه همه دوستانی که منو با دعای پرمهرشون تنها نذاشتند.



ارجاف2:طی جدید ترین اخبار باید در حضور شریفتان عرض کنم که ....بنده و زندگی در حال وا کندن سنگ هایمان هستیم.ولی...ولی دیگر از جنگ و جدال و مبارزه خبری نیست.طبق مرام اصلاحات شده مان مسیر گفتمان در پیش گرفته ایم و بسی هم خوش می گذرد اتفاقا.(به شما نیز پیشنهاد میکنیم )

۱۳۸۸ آبان ۵, سه‌شنبه

....

آن گاه که به حکم عقلانیت

دو نیم کره کوچک دریایی از احساس را محدود می کند.

چیزی نمی توان گفت.

افسوس که در امپراطوری عظیم انسان...

قدرت در دست اقلیت است!!!






ارجاف1:این روزها با زندگی درافتاده ام،سخت شوخی اش گرفته ،دقیقا روزهایی که هیچ حوصله شوخی ندارم.به قدرتی ماورایی نیاز دارم.با دعاهایتان تا میدان مبارزه یاریم کنید!!!

۱۳۸۸ مهر ۲۸, سه‌شنبه

اندر احوالات نیستی ما ....

درووووووووووود!!!

درودی همراه با یک بغل سنگین آرزوی سلامتی و ایامی خوش برای تمامی دوستانی که دلمان برایشان تنگیده می باشد.

پست آخر راجع به هستی و نیستی آدمیان نوشتم و جو خودمان را گرفت. توفیق اجباری شد تا بسنجیم چه قدر هستیم وچه قدر نیستیم،که البته یک چیزهایی دستگیرمان شد.ولی از همه مهم تر دوستانی بود که این انقطاع بی خبر از راه رسیده،مرا یاد آور شد تا بیشتر قدرشان را بدانم.

در هر صورت فکر می کنم دیگر همگان دانند که مودم کامپیوتر بنده تا اطلاع ثانوی بر استعفای خود اصرار دارد و ما نیز راستش را بخواهید نمی خواهیم محلی از اعراب برایش قایل شویم،چرا که تصمیمات گرفته ایم از وابستگی های به سرزمین مجازیمان بکاهیم شاید تمرینی باشد تا بیاموزیم زندگی همیشه همان طور که تو می خواهی پیش نمی رودوسرزمین ها فانی اند هر چند مجازی باشند و غیره و اینکه کمی به زندگی حقیقی بپردازیم که جوانی را بی خاطره مفید بودن نگذرانده باشیم.

سرتان را درد نیاورم،آمدم تا بگویم از اینکه قدم رنجه کردین اومدین اینجا دیدین اراجیف تکرارایه . هر چی زیر لب گفتین و ...پوزش می طلبم.هر چند نبوده ام ولی قصد کرده ام بعد از پروسه تعدیل زندگانی مجازی،دوران تعادل را آغاز کنم.

به امید حق!!!



ارجاف 1:پاییز را آغاز کردیم بی آنکه بنده ارجافی نوشته باشم،افسوس!ولی آمدم تا بگویم قاصد مهربان مهر برایم بشارت آورد:پاییزی دیگر گون در راه داری،اندوهت را به برگ ها بسپار!!!


ارجاف 2:و امروز 28 مهر،این روز سراسر مهر و موهبت را به همجنسان از برگ گل لطیف تر خودم تبریک و شاد باش می گویم.چنین روزهایی باشد تا قدرمان دانند،تا باد چنین بادا!!!

۱۳۸۸ شهریور ۱۹, پنجشنبه

هستی یا نیستی؟مساله این است...

از شریعتی خواندم که آدمیان چهار دسته اند:

1- آنانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم نیستند ( عمده آدمها . حضورشان مبتنی به فیزیک است . تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم میشوند . بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند)

2- آنانی که وقتی هستند نیستند وقتی که نیستند هم نیستند (مردگانی متحرک در جهان . خود فروختگانی که هویتشان را به ازای چیزی فانی واگذاشته اند . بی شخصیت اند و بی اعتبار . هرگز به چشم نمی آیند . مرده و زنده اشان یکی است)

3- آنانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم هستند ( آدمهای معتبر و با شخصیت . کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می گذارند . کسانی که هماره به خاطر ما می مانند . دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم)

4- آنانی که وقتی هستند نیستند وقتی که نیستند هم هستند ( شگفت انگیز ترین آدمها . در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه اند که ما نمیتوانیم حضورشان را دریابیم . اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم آهسته آهسته درک میکنیم . باز می شناسیم . می فهمیم که آنان چه بودند . چه می گفتند و چه می خواستند . ما همیشه عاشق این آدمها هستیم . هزار حرف داریم برایشان . اما وقتی در برابرشان قرار می گیریم . قفل بر زبانمان می زنند . اختیار از ما سلب میشود . سکوت می کنیم و غرقه در حضور آنان مست می شویم . و درست در زمانی که می روند یادمان می آید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم . شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.)

روزها به این هستند و نیستندها فکر میکردم.به این بودن ها و نبودن ها...
هستی؟
نیستی؟
کی هستی؟ کی نیستی؟

و من چه قدر ساده می گذشتم از هستی و نیستی آدم ها...

ارجاف اول و آخر: به نظرم میاد این هستی و نیستی یه امر نسبی ست و آدما وجودشون واسه آدمای مختلف فرق می کنه البته به جز آدمای خاص که هستی مطلقند و یا بالعکس.
یه روزگاری خیلی دلم می خواست نظر یه نفری راجع به این موضوع بدونم ولی بودنش بهم فرصت نداد که ازش بپرسم.حیف ...

۱۳۸۸ شهریور ۱۰, سه‌شنبه

همه خوابیده اند؟

همه خوابیده اند...
و من شب زنده دار مثل هر شب
کتابی به دست گرفته ام به قصد بالا بردن سرانه مطالعه هر ایرانی،عزمم را برای خواندن جزم کرده ام.
"جایی دیگر" کتاب در دست من.و نویسنده اش:"گلی ترقی"
به واسطه خاطره خوب کتاب هایی که ازش خوانده ام،میل به خواندنش دارم.
دوستش می دارم چرا که از زن بودن می گوید،آن هم کی ،روزگارانی که شاید دیگر مرد بودن ارزش نیست،روزگاری که اعتقادی هست:"که مردها همه چنگیز خان مغولند ،مگر آنکه خلافش ثابت شود."
بگذریم از راه های باریک هیچ خوشم نمی آید...
تابستان اگر هیچ نداشت،لااقل چشمهایم را با حروف چاپی آثار بزرگ دوباره آشتی داد و سنت حسنه یکجانشینی و لذت خواندن را یاد آوریم کرد...
شروع به خواندن کردم،به دنبال "جایی دیگر"(!)،خواندم و خواندم و... دیدم آنچنان که باید و شاید نیست.به مزاجمان خوش نمی آید.یاد "کافه پیانو"روزهای قبل افتادم.آنچه می خواستم نبود."1984"خواندنش این روزها چیزی جز درد نداشت."مرگ بازی"بر احساسات بدمان افزود.
"پیکر فرهاد"راضیم نکرد."فرانی و زویی"را نیمه کاره رهایش کردم...

و من دیگر آن نبودم.آنی که از تصور باغ شمیران گلی ترقی سراسر شعف میشد،آنی که برای آیدین(اگه درست گفته باشم چون چند سالی میگذره) سمفونی مردگان به پهنای صورت اشک می ریخت،آنی که...

بادوستانم صحبت کردم،دیدم خیلی از هم صنفانم چون من شده اند.وحشتم کمتر شد و افسوسم چند برابر...
مارا چه شدست؟هیچ! یک سال کنکور دادیم برای اینکه در زندگی پیشرفت کنیم،بشویم یک شهروند موفق،یک جوان آینده دار،همه،ذوقمان را به تاراج برد.

نه!این طور نمی شود.اگر قرار باشد به جایی برسیم،باید مژگان وجود را تکان تکان دهیم،بیدارش کنیم.اینجا کسی به داد به کسی نمیرسد.اینقدر می کنند تا خوابت ببرد...

مژگان!!!

پاشو!پاشو!آفتاب شد(!)


Dارجاف1:خدا این نقطه ها(...)را از ما نگیرد:

ارجاف2:با تاخیراندک روز وبلاگ نویسان رو به تمامی دوستان وبلاگ نویسم تبریک گفته و ورود محیای عزیزم به این دایره را نیک وخجسته میدارم.

ارجاف3:در لحظه های نیایش خود با پروردگار مهر، مارا ازیاد نبرید!!!

۱۳۸۸ شهریور ۱, یکشنبه

تمام ترس من شاید...

نمی ترسم اگر روزی به سان رفته ای از یاد
غبار آلود و گم در باد
فراموش نغمه ای در کوچه ی باریک شب گردم
نمی ترسم اگر روزی به سان سایه ی شمعی افتاده بر دیوار
به ضرب دشنه ای ،بر دار
ناگهان خاموش در دل تاریک شب گردم
نمی ترسم اگرشبی سرد و باران ریز
به تابوتی هراس انگیز
به ناگه خاک گردم من
تمام ترس من شاید
از آن یک لحظه ای باشد که از آیینه ی یادت
به ناگه پاک گردم من ...
تمام ترس من این است... تمام ترس من این است.


ارجاف:آنچه خواندید اراجیف نبود،اثری بود نیکو از دوستی تازه از راه رسیده،"آرشام"

۱۳۸۸ مرداد ۲۸, چهارشنبه

تیترمان نمی آید...

هیچ چیزی بی خیال تر از زمان ندیدم...
خوشم میاد از بی عاریش،راهشو میکشه واسه خودش میره.
واسه خودش زندگی می کنه .هیچ کس هم واسش مهم نیست.
کاش میشد ما هم گاهی،فقط گاهی این جوری زندگی کنیم.
وقتی "ناطور دشت" رو خوندم اصلا واسه همین شیفته "هولدن" شدم.می مردم واسه همین بی عاریش.واسه اینکه اینقدر جرات داشت واسه خودش زندگی کنه...به خاطر خودش...

این روزا،نه،خیلی روزا از دست خودم ناراحتم که چرا من تا حالا نتونستم به این ایده آل خودم دست پیدا کنم.
همین روزا که بعضی آدمای دور وبرت به احتمال زیاد سهوا با یه جمله با یه عبارت زخمی رو دلت می ذارن که اوووووووووووووووه حالا حالا ها طول می کشه خوب شه.اینو مطمئنی...

همین روزاست که حرصت میگیره چرا واست مهمند اینا.کار خودتو بکن.بی خیال بابا.حرفه دیگه میزنن.در دروازه رو میشه بست ولی دهن مردم رو نه.........
همه اینا رو به اضافه یه سری مزخرفات دیگه تو گوش دلت میخونی و امیدواری حالیش بشه.سرگرم حرفات که میشی،میگذره ولی می بینی نه بابا دلت سوخته.این جوریا ساکت نمیشه...
همین موقع هاست که میای میشینی اینجا و این اراجیف رو می تایپی و آرزو میکنی ای کاش دوست و آشنا و غریبه ای که میان اینجا اینا رو می خونن رو هرگز نمیشناختی ...



ارجاف1:خدای رحمت کناد "حافظ"سبز دل شیرین سخن را که می فرمود:
"تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار که رحم اگر نکند مدعی،خدا بکند"

ارجاف2:شما که واسه خودتون زندگی می کنید،نه؟؟؟

ارجاف3:حرفه ای اراجیف نوشتم.بگذارید به حساب اعصاب پریشان و بگذرید...

۱۳۸۸ مرداد ۱۶, جمعه

بارانم آرزوست ...

در کودکی خواندیم:


"آن مرد در باران آمد"


بزرگتر که شدیم،فهمیدیم:


تا آن مرد نیاید،


باران نمی بارد ...

۱۳۸۸ مرداد ۱۴, چهارشنبه

سخنی نیست...

چه بگویم؟سخنی نیست.

می وزد از سر امید،نسیمی

لیک،تا زمزمه ای ساز کند

در همه خلوت صحرا

به رهش

نارونی نیست.

چه بگویم؟سخنی نیست ....

-یادت سبز،شاملو!!!


ارجاف 1،2،3،4،.....:بازار حوصله داغ نیست این روزها.می دانی که...؟؟؟

۱۳۸۸ مرداد ۹, جمعه

خدایا،توبه!!!

روزهایی نه چندان دور: همه جا شور و شعف،همه جا هیجان،همه جا سبزی و طراوت و جوانی*،همه جا نور امید،همه جا لبخند ...

روز موعود: حضور میلیونی،اراده ملی،شعف مردمی،شور دموکراسی،قلب هایی تپنده فقط به عشق میهنی آباد...

شب حادثه: (...)

فردای تاریکی: داد،بیداد(به معنای واقعی کلمه،پردرد بخوانیدش چرا که دردمند نوشتمش) فریاد ...

فردایش: داد،بیداد،فریاد ...
فردایش:داد،بیداد،فریاد، خون ...
فردایش:داد،بیداد،فریاد،خون،الله اکبر...

روزهای نه چندان بعدش:عادت،نسیان،تقدیر گرایی و آینده نگری(!)،ترس ...

بعدش: هواپیمای توپولف تهران را به مقصد ایروان ترک کرد .ولی دقایقی بعد بی هوا دلش هوای زمین کردو از مقصد بازماند.168نفر به ملکوت پیوستند.

هنوز بعدش نشده:هواپیمای تهران – مشهد به مقصد رسید ولی کمی خلوت تر،16 سرنشین کم داشت.

امروز:آمار مبتلایان به آنفلونزای خوکی در همان میهن مذکور به 63 تن رسید.پیش بینی می شود،طی دو سال آینده ،حداقل ده میلیون ایرانی به این بیماری تازه به دوران رسیده مبتلا شوند.



فکر ورق زدن دفتر خاطرات را از سر بیرون می کنم.
خدایا،توبه!!!

۱۳۸۸ مرداد ۴, یکشنبه

سخت آشنا می نماید،انگاری!!!

پیش می آید و پیش می آید
به ضرب آهنگ طبلی از درون پنداری
خیره در چشمانت
بی پروای تو
که راه بر او بسته ای انگاری.

در تو می رسد از تو بر می گذرد بی آنکه واپس نگرد
در گذرگاه بی پرهیزِ آشتی کنان پنداری
بی آنکه به راستی بگذرد
چراکه عبورش تکراری ست بی پایان انگاری.

یکی بیش نیست
گر چه صفی بی انتها را ماند
_تداوم انعکاسی در آیینه های رو در رو پنداری_
و به هر اصطکاک نا ملموس اما
چیزی از تو می کاهد در تو
بی اینکه تو خود در یابی انگاری.

چهره در چهره بازش نمی شناسی
چنان است که رهگذری بیگانه،پنداری
اما چندان که واپس نگری
در شگفت با خود می گویی:
"سخت آشنا می نماید،
دیروز است انگاری."


ارجاف1:از طرح معما گونه حسرتش لذت می برم.لحنش همچنان یگانه،همچنان دلنشین.روحش شادو یادش سبز"احمد شاملو"

ارجاف2:و اما دوستانی که"اراجیف نامه" را تا به امروز با حضور سبزشان دلگرم به تداوم اراجیف گویی کرده اند،محسوس و نا محسوس:بلندای نظرتان واگیردار(!)،مهرتان را سپاس!!!

۱۳۸۸ مرداد ۲, جمعه

کودکانه،اما ...

امشب،برادرزاده عزیزترازجان،با نبوغ کودکانه اش ،باز هم غفلت های بزرگ دنیای بزرگترها(!) را به رخم کشید:


پرسید:"عمه مژگان ! روز مبادا چند روز دیگه اس؟ "

واقعا چند روز تا روز مبادا فرصت داریم؟

راستی کدوم روز مبادا ؟

مبادا ...

۱۳۸۸ تیر ۳۰, سه‌شنبه

امان از دقیقه ها ...

"همیشه از جایی آغاز می شود که انتظارش را نداری. یک مرتبه به خودت می آیی و می بینی وسط خاطره ای افتاده ای که تمام روزهای گذشته خواسته ای فراموشش کنی. هر چه با خودت تکرار می کنی که همه چیز تمام شده و دلیلی برای یاد آوردنش وجود ندارد، باز یک روز با بهانه ای حتی کوچک ، خودش را از گوشه ذهنت بیرون می کشد و هجوم می آورد به گذر دقیقه های آن روزت ..." *

امان ازدقیقه های آن روزت !که بی امان بر سرت خراب می شوند و هر چه رشته ای پنبه می کنند.
و تورا به این نتیجه می رسانند که هر چند آدمی فرزند نسیان است ،هر چه را فراموش میکند جز آن چه باید...
شاید ...
شاید زندگی همین باشد ...
گذر دقیقه های آن روزت ، گذر دقیقه های هر روزت ...


*:از کتاب "مرگ بازی"نوشته پدرام رضایی زاده

۱۳۸۸ تیر ۷, یکشنبه

اخبار تازه نیست....

نوشتنمان می آید....

شدید....

ولی این ذهن از هر چه گفتنی و نوشتنی ست، خالی ست.

این روزها ،روزهای شنیدن است.


شنیدن اخبار خوب ،مثل : تولد "خدابنده"ای جدید


شنیدن اخباربد ،مثل : تجمع گارد ویژه در خیابان های شهر من ،مثل : ریخته شدن خون پاک دخترکی از جنس من ، مثل : شکستن قلبی که با تمام شور و شوقش برای اعتقادی که نمی داند باید همچنان به آن پایبند باشد یا نه،مایه گذاشته بود،مثل : پاره شدن زنجیره امید به آینده ای که دیگر هیچ تصوری از آن ندارم و تا اطلاع ثانوی نمی خواهم داشته باشم. مثل : مثل هزاران خبر بدی که این روزها شنیدم و شنیدید.


این حرف ها را فقط اینجا می توان نوشت،فقط نوشت چرا که به زبان آوردنش تاوان بدتری دارد.می گویم اینجا چرا که اینجا می شناسم همدردانی همزبان را که بفهمند مرا و همین درک التیامی باشد بر این زخمی که سر برآوردنش با خداست .

"شب آرزوها" ،آرزو کردم:

خداوند وحشت و غربت و نفاق را از کوچه های شهر من باز گیرد.

آرزو کردم مهرش التیام بخش قلب های داغدیده این روزها باشد.

آرزو کردم قلم حکیمانه اش در صدد نگارش فردایی سپید برای ایرانم باشد...


از هرچه نا امید باشم، به گوش شنوای آرزوهایم امیدوارم.

۱۳۸۸ خرداد ۳۱, یکشنبه

همین روزها ...




نه!!!

ایراد از بلاگر نیست.

نه!!!

ایراد از دایال آپ هم نیست.

بعد از کلی کشف و شهود علت اصلی آپ نشدن این وبلاگ بیچاره را یابیدم.ایراد از نویسنده اشه .شخص شخیص بنده!!!

چند وقته در پی الطاف مهرورزان سرزمینم نه اینترنت درست و حسابی داریم و نه همراه اول و آخر و هیچ وقت و همیشه ای و نه حال و حوصله به جایی....

همه اینا باعث شد یه مقدار بنده وبگرد تر از گذشته شوم و حالت منفعلانه در شهر مجازی خودم داشته باشم و از اونجایی که "عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد"،در افشانان بسیاری پیدا کردم.خواندم و لذت بردم و حسرت نوش جان کردم.
حسرتم ازقلم جسور این بزرگواران بوده و دیدم تا آنجا که دل تنگشان یاریشان کرده نوشته و منتشر کرده اند،نه مثل من انبار کرده باشند.دلم بر نوشته هایم سوخت.
ولی....با خود قرار بر این گذاشتم عنوان را با محتوا وزن دهم،"اراجیفات" را بنگارم هر طور شده....
هر چند این روزها که "روزگار غریبی ست" نوشتن هوای دیگر دارد....
همین روزها که "برای آنکه ایران خانه خوبان شود،خون دل ها خورده ایم، می خوریم و ..."
همین روزها که مچ بند سبزم را کنار صندوقچه خاطراتم گذاشته ام و دودلم که بگذارم و بگذرم ،یا...
همین روزها که تردید دارم چشمانم را ببندم و انگشت در گوشهایم بفشارم و قصد کنم که 4 سال به این منوال زندگی کنم ، یا ...
همین روزها که می ترسم ورای الله اکبر شنیدن ها ،صدای شلیک گلوله ای زنجیره استغاثه ام را پاره کند...

همین روزها که "ایران" هوای دیگر دارد ،قصد نوشتن کرده ام...

۱۳۸۸ خرداد ۱۱, دوشنبه

میشه ما خفتگان بیدار گردیم!!!

میشه دولت به ملت یار گردد
نگو هرگز نمیشه , های های
به اهل ملت غمخوار گردد
نگو هرگز نمیشه , های های
شبیه نادر افشار گردد
نگو هرگز نمیشه , های های
نگو هرگز نمیشه,های های
سیا قرمز نمیشه , های های
*
میشه گرگی به گله آشنا شه
نگو هرگز نمیشه ,های های
میشه شیطان به شکل اولیا شه
نگو هرگز نمیشه ,های های
میشه شهوت چرانی پادشا شه
نگو هرگز نمیشه , های های
نگو هرگز نمیشه , های های
سیا قرمز نمیشه , های های
*
بیا شاها صفا کن جان مولا
نگو هرگز نمیشه , های های
رعیت را رها کن , جان مولا
نگو هرگز نمیشه , های های
به ملت خوب تا کن , جان مولا
نگو هرگز نمیشه , های های
نمد شولا نمیشه , های های
جان مولا نمیشه , های های
*
میشه ایران ویران گردد آباد
نگو هرگز نمیشه , های های

کمی روزنومه چی هم گردد آزاد
نگو هرگز نمیشه , های های
یارو راضی نمیشه , های های
پشه قاضی نمیشه , های های
*
میشه ما خفتگان بیدار گردیم
نگو هرگز نمیشه , های های
چو ژاپون شهره در اقطار گردیم
نگو هرگز نمیشه , های های
چو آمریکاییان هشیار گردیم
نگو هرگز نمیشه , های های
نگو هرگز نمیشه , ها ی های
سیا قرمز نمیشه , های های



ارجاف1: شعر فوق از سید اشرف الدین حسینی(نسیم شمال)است.

ارجاف2: ما،امروز در عصر گفتمان عدالت و دموکراسی ،با خواندن این شعر همچنان ذهنمان در پی همدردی با شاعر است و ...افسوس.....و این تکرار تکرار است...

ارجاف3: و ما همچنان امیدواریم....

ارجاف 4: برای رفع بعضی ابهامات باید عرض بفرمایم "ارجاف" مفرد کلمه اراجیف می باشد.


۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۹, سه‌شنبه

هفته روابط عمومی مان مبارک!!!

چرخ روزگار چرخید و چرخید ....

صفحات تقویم ورق خورد و خورد ....

تا قرعه به نام ما افتاد!

"هفته ارتباطات و روابط عمومی را بر تمامی امیدواران این عرصه تبریک می گویم."

به عنوان طفیل روابط عمومی این روزها حس خوبی دارم.از اینکه همه جا نام روابط عمومی بر زبان پوستر و بیلبورد و گوینده خبر جاریست ، لذت میبرم.
حداقل خیالم راحت است ملت اسمش را میشنوند.
تا این روز جهانی در کشور ما آنچنان که شایسته است خود را نشان دهد،زمان باقی ست.

امروزدر دانشکده مراسمی برای بزرگداشت این هفته برگزار شده بود . از ما گفتند...از فردای ما گفتند...شاخه گلی نثارمان کردند... باشد که امیدوار شویم به فردای روشن خود.
گاهی فکر میکنم تحصیلات در این رشته این روزها کاری بس بیهوده ست ،شاید باید سالها صبر میکردم و بعد اقدام .ولی دقایقی نمیگذرد که پشیمان میشوم(خصوصا اگر سر یکی از کلاس های تخصصی نشسته باشم.)
آنچه که همیشه مرا به ارتباطات دلگرم می کند،حضور اساتیدی ست که احساس میکنم با عشق به ارتباطات در ایران خیر مقدم گفتند
و گرانقدر تر از همه، و البته امید بخش تر از همه: پدرمان* پروفسور کاظم معتمد نژاد



و ما همچنان امیدواریم به فرداهای روشن خویش...


*:بزرگوار گرانقدر پدر علم ارتباطات ایران میباشند.

۱۳۸۷ اسفند ۵, دوشنبه

بازی،ما،...




ما تماشاچیانی هستیم،

که پشت درهای بسته مانده ایم!

دیر آمدیم!!

خیلی دیر...

پس به ناچار

حدس می زنیم،

شرط می بندیم،

شک می کنیم...

وآن سو تر

در صحنه

بازی به گونه ای دیگر در جریان است!!!


حسین پناهی، روحش شاد...

۱۳۸۷ بهمن ۲۹, سه‌شنبه

"Hi,Bye"

به سلام ها دل نمی بندم،


از خداحافظی ها دلگیر نمی شوم،


باید ایمان بیاورم به دوری و دوستی خورشید و ماه
!!!




۱۳۸۷ دی ۲۷, جمعه