۱۳۸۹ فروردین ۴, چهارشنبه

هوش دار!!!

همین تورا بس که بدانی؛

تقویم دیگر شد و سال نو گشت و تو هنوز...










ارجاف:و بازم بهار با همون دادار دودور همیشگیش برگشت.
در این رستاخیز امید سال و فال و مال و حال و...خلاصه همه چی بر شما خوش!!!

۱۳۸۸ اسفند ۲۷, پنجشنبه

سیصد و شصت و پنج غفلت را....

یاد من باشد فردا حتما دو رکعت راز بگویم با او
و بخواهم از او که مرا در یابد.
و دل از هرچه سیاهی ست بشویم فردا.
یاد من باشد فردا حتما ، صبح بر نور سلامی بکنم.
سیصد و شصت و چهار غفلت را من فراموش کنم.
سینه خالی کنم از کینه این مردم خوب،
و سلامی بدهم بر خورشید.
یاد من باشد فردا دم صبح خواب را ترک کنم زودتر بر خیزم
چای را دم بکنم و در ایوان حیاط سفره را پهن کنم
در جوار گل یاس نان و چایی بخورم.
برکت را بتکانم به حیاط ،یا کریمی بخورد.
یاد من باشد فردا حتما ناز گل را بکشم،حق به شب بو بدهم
ونخندم دیگر به ترک های دل هر گلدان.
چوبدستی به تن خسته گل هدیه دهم.
حوض را آب کنم و دعایی به تن خسته این باغ نجیب.
یاد من باشد فردا،به دل کوزه آب که بدان سنگ شکست،
بستی از روی محبت بزنم ،تا اگر آب در آن سینه پاکش ریزند
آبرویش نرود.
رخ آیینه به آهی شویم، تا که من را بنشاند در خویش
من در آینه خواهم خندید، خاطر آینه از اخم به تنگ آمده است.
یاد من باشد فردا صبح جور دیگر باشم
بد نگویم به هوا ،آب ، زمین
مهربان باشم با مردم شهر.
و فراموش کنم هر چه گذشت.
خانه دل بتکانم از غم
و به دستمالی از جنس گذشت بزدایم دیگر تاری گرد کدورت از دل.
مشت را باز کنم تا که دستی گردد
و به لبخندی خوش دست در دست زمان بگذارم.
یاد من باشد فردا دم صبح، به نسیم از سر صدق سلامی بدهم.
. به انگشت نخی خواهم بست
تا فراموش نگردد :
"فردا، زندگی شیرین است"
زندگی باید کرد.
گر چه دیر است ولی
کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزیم
شاید به سلامت ز سفر برگردد.
بذر امید بکارم در دل
لحظه را دریابم.
من به بازار محبت بروم فردا صبح
مهربانی خودم عرضه کنم،
یک بغل عشق از آنجا بخرم.
یاد من باشد فردا حتما ،به سلامی دل همسایه خود شاد کنم.
بگذرم از سر تقصیر رفیق.
بنشینم دم در،
چشم بر کوچه بدوزم با شوق،
تا که شاید برسد همسفری
ببرد این دل ما را با خود
و بدانم دیگر قهر هم چیز بدی ست.
یاد من باشد فردا حتما
باور این را بکنم،که دگر فرصت نیست.
و بدانم که اگر دیر کنم، مهلتی نیست مرا.
وبدان که شبی خواهم رفت
و شبی هست مرا
که نباشد پس از آن فردایی.
یاد من باشد:
باز اگر فردا غفلت کردم، آخرین لحظه فردا شب باز
من به خود باز گویم این را:
یاد من باشد فردا حتما
دو رکعت راز بگویم با او،صبح بر نور سلامی بکنم.
پرده از پنجره ها بردارم.
آه،ای غفلت هر روزه ی من!
من به هر سال که بر من بگذشت
غرق اندیشه آن فردایی
که نخواهد آمد
مینشانم به جامه عمرم،سیصد و شصت و پنج غفلت را.



ارجاف1:روزی خواندمش،سخت بر دلم نشست،گفتم بخوانیش شاید...

۱۳۸۸ اسفند ۲۲, شنبه

گفتن بی بهانه...

سلام

معمولا رسم نیست در آغاز پست های وبلاگ های شخصی سلام دهند،میدانم.ولی سلامی بود شاید از سر دلتنگی بعد از وقفه ای تقریبا طولانی در نخستین روز از آخرین هفته سال 88
این مکث های طولانی بنده برای خودمان شده است دغدغه و برای بعضی دوستان علامت سوال.هیچ خبری نیست،شهر در امن و امان است(!)،فقط شاید حرف هایی را که باید به بهانه زد،مجال ابراز وجود نمی یابند،هر بار به دلیلی.

گفتنی ها کم نیست،آخ که چقدر حرف داشتم بزنم وقتی" اعتماد" هم توقیف شد،"ایراندخت" لغو امتیاز.آخ که چقدر درد داشتم تا فریاد بزنم وقتی گرد پاشیده شده عادت را حتی درچهره قشر بیدار(!) اساتیدم دیدم .و چقدر وااسفاهای در گلو مانده...
چقدر ذوق گفتنی داشتم وقتی آمار فروش "مهرنامه"را از تمامی کیوسک های روزنامه از انقلاب تا فردوسی گرفته بودم فقط محض دلخوشی...

اصلابگذریم؛سخت نگیریم آخر سالی.88 هم با تمام خاطرات تلخ و شیرینش دیگر دارد دستش را بالا می آورد برای خداحافظی.فقط نمیدانم چرا این روزها با تمام اشتیاقی که برای رهایی از سرما و لباس گرم و استقبال از سبز روشن خیابان ها دارم استرس تمام وجودم را گرفته،انگاری کاری را باید انجام دهم که هیچ یادم نمی آید چیست.هر چه هست فقط میخواهم این هفته را هم کج دار و مریز بگذرانم شاید عاقبت سر از جایی در آوریم.
احساس می کنم 89 با اتفاقات غافلگیر کننده ای در انتظارم است ومن نیز سخت کنجکاوانه منتظر.اولین سال که این حس را اینچنین در خود می یابم،خواهشا مارا مورد الطاف خود قرار داده دعا بفرمایید با ذوقمان بر خورد نشود.
البته امیدوارم در سال جدید با اراجیف گویی مستمر شمارا نیز غافلگیر بنمایم.




ارجاف1:کمی رشته کلام نیازمندیم.چندی ننوشته ایم از دستمان در رفته است.گفتیم در این ارجاف پوزشی ضمیمه بفرماییم.