۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه

هوای خانه چه دلگیر می شود گاهی...

تا هفته پیش همه جا بوی دود اسفند عزای بزرگ مردی بود که بودن و نبودنش همه برای آزادگی بود.
و این هفته همه جا بوی دود آتشی ست که دارد چشم هایم را می سوزاند،هرچند این روزها چشم هایم را بسته ام تا نبینم دودی که هوای آلوده شهرم را آلوده تر می کند.

این روزها دلم هم می سوزد بر آب و خاکی که که سالهاست این آتش زیر خاکستر را بر جان خود تحمل می کندو هرروز سنگینی اجسادی را بر سینه خود تاب می آورد که به راستی کسی نمی داند به کدامین گناه؟به عدالت خواهی یا به فتنه گری؟

دی ماه به سیاهی عزای حسین آغاز شد و به خاکستری آسمان شهرم می گذرد و من همین جا اعلام انزجار می کنم از این هوای خاکستری،اعلام انزجار می کنم از بوی دود،اعلام انزجار می کنم از فریاد های بر دیوار خورده،اعلام انزجار می کنم از ...

۱۳۸۸ آذر ۲۱, شنبه

حرف هایی برای نگفتن...

راه باشد یا چاه

افتادن به اراده ی من نیست

نیفتادن نیز !

برگ

دل نمی کند از شاخه

اگر نخواهد

ـ خدایی که لای ورق های کهنه نفس می کشد ـ !


ارجاف:یادگاری از دوست بر یاد مانده ام "آرشام"