۱۳۸۸ مرداد ۹, جمعه

خدایا،توبه!!!

روزهایی نه چندان دور: همه جا شور و شعف،همه جا هیجان،همه جا سبزی و طراوت و جوانی*،همه جا نور امید،همه جا لبخند ...

روز موعود: حضور میلیونی،اراده ملی،شعف مردمی،شور دموکراسی،قلب هایی تپنده فقط به عشق میهنی آباد...

شب حادثه: (...)

فردای تاریکی: داد،بیداد(به معنای واقعی کلمه،پردرد بخوانیدش چرا که دردمند نوشتمش) فریاد ...

فردایش: داد،بیداد،فریاد ...
فردایش:داد،بیداد،فریاد، خون ...
فردایش:داد،بیداد،فریاد،خون،الله اکبر...

روزهای نه چندان بعدش:عادت،نسیان،تقدیر گرایی و آینده نگری(!)،ترس ...

بعدش: هواپیمای توپولف تهران را به مقصد ایروان ترک کرد .ولی دقایقی بعد بی هوا دلش هوای زمین کردو از مقصد بازماند.168نفر به ملکوت پیوستند.

هنوز بعدش نشده:هواپیمای تهران – مشهد به مقصد رسید ولی کمی خلوت تر،16 سرنشین کم داشت.

امروز:آمار مبتلایان به آنفلونزای خوکی در همان میهن مذکور به 63 تن رسید.پیش بینی می شود،طی دو سال آینده ،حداقل ده میلیون ایرانی به این بیماری تازه به دوران رسیده مبتلا شوند.



فکر ورق زدن دفتر خاطرات را از سر بیرون می کنم.
خدایا،توبه!!!

۱۳۸۸ مرداد ۴, یکشنبه

سخت آشنا می نماید،انگاری!!!

پیش می آید و پیش می آید
به ضرب آهنگ طبلی از درون پنداری
خیره در چشمانت
بی پروای تو
که راه بر او بسته ای انگاری.

در تو می رسد از تو بر می گذرد بی آنکه واپس نگرد
در گذرگاه بی پرهیزِ آشتی کنان پنداری
بی آنکه به راستی بگذرد
چراکه عبورش تکراری ست بی پایان انگاری.

یکی بیش نیست
گر چه صفی بی انتها را ماند
_تداوم انعکاسی در آیینه های رو در رو پنداری_
و به هر اصطکاک نا ملموس اما
چیزی از تو می کاهد در تو
بی اینکه تو خود در یابی انگاری.

چهره در چهره بازش نمی شناسی
چنان است که رهگذری بیگانه،پنداری
اما چندان که واپس نگری
در شگفت با خود می گویی:
"سخت آشنا می نماید،
دیروز است انگاری."


ارجاف1:از طرح معما گونه حسرتش لذت می برم.لحنش همچنان یگانه،همچنان دلنشین.روحش شادو یادش سبز"احمد شاملو"

ارجاف2:و اما دوستانی که"اراجیف نامه" را تا به امروز با حضور سبزشان دلگرم به تداوم اراجیف گویی کرده اند،محسوس و نا محسوس:بلندای نظرتان واگیردار(!)،مهرتان را سپاس!!!

۱۳۸۸ مرداد ۲, جمعه

کودکانه،اما ...

امشب،برادرزاده عزیزترازجان،با نبوغ کودکانه اش ،باز هم غفلت های بزرگ دنیای بزرگترها(!) را به رخم کشید:


پرسید:"عمه مژگان ! روز مبادا چند روز دیگه اس؟ "

واقعا چند روز تا روز مبادا فرصت داریم؟

راستی کدوم روز مبادا ؟

مبادا ...

۱۳۸۸ تیر ۳۰, سه‌شنبه

امان از دقیقه ها ...

"همیشه از جایی آغاز می شود که انتظارش را نداری. یک مرتبه به خودت می آیی و می بینی وسط خاطره ای افتاده ای که تمام روزهای گذشته خواسته ای فراموشش کنی. هر چه با خودت تکرار می کنی که همه چیز تمام شده و دلیلی برای یاد آوردنش وجود ندارد، باز یک روز با بهانه ای حتی کوچک ، خودش را از گوشه ذهنت بیرون می کشد و هجوم می آورد به گذر دقیقه های آن روزت ..." *

امان ازدقیقه های آن روزت !که بی امان بر سرت خراب می شوند و هر چه رشته ای پنبه می کنند.
و تورا به این نتیجه می رسانند که هر چند آدمی فرزند نسیان است ،هر چه را فراموش میکند جز آن چه باید...
شاید ...
شاید زندگی همین باشد ...
گذر دقیقه های آن روزت ، گذر دقیقه های هر روزت ...


*:از کتاب "مرگ بازی"نوشته پدرام رضایی زاده