۱۳۸۸ شهریور ۱, یکشنبه

تمام ترس من شاید...

نمی ترسم اگر روزی به سان رفته ای از یاد
غبار آلود و گم در باد
فراموش نغمه ای در کوچه ی باریک شب گردم
نمی ترسم اگر روزی به سان سایه ی شمعی افتاده بر دیوار
به ضرب دشنه ای ،بر دار
ناگهان خاموش در دل تاریک شب گردم
نمی ترسم اگرشبی سرد و باران ریز
به تابوتی هراس انگیز
به ناگه خاک گردم من
تمام ترس من شاید
از آن یک لحظه ای باشد که از آیینه ی یادت
به ناگه پاک گردم من ...
تمام ترس من این است... تمام ترس من این است.


ارجاف:آنچه خواندید اراجیف نبود،اثری بود نیکو از دوستی تازه از راه رسیده،"آرشام"

۱۳۸۸ مرداد ۲۸, چهارشنبه

تیترمان نمی آید...

هیچ چیزی بی خیال تر از زمان ندیدم...
خوشم میاد از بی عاریش،راهشو میکشه واسه خودش میره.
واسه خودش زندگی می کنه .هیچ کس هم واسش مهم نیست.
کاش میشد ما هم گاهی،فقط گاهی این جوری زندگی کنیم.
وقتی "ناطور دشت" رو خوندم اصلا واسه همین شیفته "هولدن" شدم.می مردم واسه همین بی عاریش.واسه اینکه اینقدر جرات داشت واسه خودش زندگی کنه...به خاطر خودش...

این روزا،نه،خیلی روزا از دست خودم ناراحتم که چرا من تا حالا نتونستم به این ایده آل خودم دست پیدا کنم.
همین روزا که بعضی آدمای دور وبرت به احتمال زیاد سهوا با یه جمله با یه عبارت زخمی رو دلت می ذارن که اوووووووووووووووه حالا حالا ها طول می کشه خوب شه.اینو مطمئنی...

همین روزاست که حرصت میگیره چرا واست مهمند اینا.کار خودتو بکن.بی خیال بابا.حرفه دیگه میزنن.در دروازه رو میشه بست ولی دهن مردم رو نه.........
همه اینا رو به اضافه یه سری مزخرفات دیگه تو گوش دلت میخونی و امیدواری حالیش بشه.سرگرم حرفات که میشی،میگذره ولی می بینی نه بابا دلت سوخته.این جوریا ساکت نمیشه...
همین موقع هاست که میای میشینی اینجا و این اراجیف رو می تایپی و آرزو میکنی ای کاش دوست و آشنا و غریبه ای که میان اینجا اینا رو می خونن رو هرگز نمیشناختی ...



ارجاف1:خدای رحمت کناد "حافظ"سبز دل شیرین سخن را که می فرمود:
"تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار که رحم اگر نکند مدعی،خدا بکند"

ارجاف2:شما که واسه خودتون زندگی می کنید،نه؟؟؟

ارجاف3:حرفه ای اراجیف نوشتم.بگذارید به حساب اعصاب پریشان و بگذرید...

۱۳۸۸ مرداد ۱۶, جمعه

بارانم آرزوست ...

در کودکی خواندیم:


"آن مرد در باران آمد"


بزرگتر که شدیم،فهمیدیم:


تا آن مرد نیاید،


باران نمی بارد ...

۱۳۸۸ مرداد ۱۴, چهارشنبه

سخنی نیست...

چه بگویم؟سخنی نیست.

می وزد از سر امید،نسیمی

لیک،تا زمزمه ای ساز کند

در همه خلوت صحرا

به رهش

نارونی نیست.

چه بگویم؟سخنی نیست ....

-یادت سبز،شاملو!!!


ارجاف 1،2،3،4،.....:بازار حوصله داغ نیست این روزها.می دانی که...؟؟؟