۱۳۸۹ بهمن ۱۸, دوشنبه

تو خود عذاب خودی،زجا برخیز!!!

اگه تمام زندگیتوبگردی فکر نکنم موجودی عجیب و غریب تر از خودت بیابی،همون طور که من نیافتم.
من این روزها سخت از خودم در عجبم.
نه!!! اصلا قضیه "من زکجا آمده ام ،آمدنم بهر چه بود" نیست...قضیه اینه من واقعا چی می خوام؟کارهایی که تا حالا کردم،تصمیماتی که تا حالا گرفتم خواست من بوده واقعا؟آیا چیزایی که تا امروز بدست آوردم واقعا چیزاییه که من میخوام؟یا چیزایی که از دست دادم چیزایی که بوده که من واقعا نمی خواستمش؟

خوب که فکر می کنم می بینم خیلی جاها به مصلحت دیگران زندگی کرده ام.نمیگم همه زندگیم،ولی خیلی جاها.
ونقطه های خسران زندگیم دقیقا همون جاهاست.نقطه هایی که درد می کنه خود خودشه.
شاید اون روزا موقع گرفتن اون تصمیم ها فکر کردم چه قدر آدم از خود گذشته ایم...ولی حالا که فکر می کنم می بینم نــــــــــه عزیزم اسمشونو نمیشه گذاشت فداکاری و از خود گذشتگی،بهش اسم دیگه ای دادن...

هدفم از نوشتم این اراجیف فقط یک چیز بود و اون اینکه اگه تو هم داری راه منو میری همین الان برگردی،چون من دقیقا دارم از وسط ترکستان همین ره برات حرف می زنم.
ما آدما فقط یکبار مسیر زندگی رو طی می کنیم،تو مسیر در وهله اول فکر خودمون باشیم بقیه آدما فکر خودشون هستن؛وقتی فرمون مسیر جاده اومد دستمون و مهارت کافی داشتیم یاد بقیه بیفتیم.وقتی به دست فرمونمون مطمئن شدیم اون موقع شیشه رو بیا ریم پایین به اونایی گیج راهن شروع کنیم به آدرس دادن و ...در غیر این صورت یهو می بینی به طرق مختلف راهشونو پیدا کردن و ...



اووووووووه خیلی حرف دارم در این زمینه بزنم ،خیلی مثال و حکایت و جمله قصارو...ولی در کل حرفمو دست و پا شکسته زدم.ملت بیاین پند بگیرین:دی