۱۳۸۹ تیر ۵, شنبه

سخن رنج مگو،جز سخن گنج مگو!!!

خط خورد،خط خورد،خط خورد
رد شد،رد شد،ردشد...
صفحات سالنامه من
روزای زندگی ما ؛
خرداد هم گذشت...

و زندگی با همون ریتم و سرعت همیشگی،چهل و سه هزار و دویست نفس در شبانه روز(اگر هر دم را یک ثانیه و هر بازدم را نیز همان مقدار محاسبه کنیم؛به شرطی که نترسی و عاشق نشی) می گذرد.


همانطور که در پست قبلی عرض کرده بودم ما صداهایی شنیدیم و در پی آن رفتیم در بادو مه ایامی چند گم بودیم.این روزها به تازگی "بادها خوابیده اند آرام ورام،طبل طوفان از نوا افتاده است"وزندگی اندکی مجال استراحت داده .
تو این شرایط بس که نسبت به روزای یکی دو ماه اخیر آزادم چه از جهت فکری چه فیزیکی،گاهی دچار استرس میشم .میگم نکنه یه کاری بوده و من یادم رفته انجامش بدم.
کلی دارم سعی می کنم به سمت انسانیت حرکت کنم.زندگی رو با لبخند می گذرونم و تلاشم اینه به زندگی بی صدای بعضی آدمایی که این چند وقت در بودن کنارشون و همراهی باهاشون کوتاهی کردم آهنگی بدم.(تلاش می کنم حتی بی اثر)
به اوضاع زندگی که می خندیم هیچ، رو به اوضاع مملکت و برد و باخت های غافلگیر کننده جام جهانی قهقهه می زنیم.اصلا فکر نکنی آدم بی خیالی شدم،نه؛دارم رو مدیریت ذهنم کار می کنم.دارم سعی می کنم یاد بگیرم برای رسیدن به چیزایی که تا حالا بهش نرسیدم باید سعی کنم کسی باشم که تا حالا نبودم.دارم سعی می کنم...دارم سعی می کنم...دارم سعی می کنم...


ارجاف1:شکفته باش جهان را شکفته گر خواهی/که بر گشاده دلان چرخ روی خندان است.

ارجاف2:امروز خبر بسیار مسرت بخشی را شنیدم که در این باره نیز به موقع اطلاع رسانی خواهم کرد؛واین از مصادیق جذب نیروهای مثبت به واسطه ذهن پریشان آدمی ست.نگی نگفتم...