۱۳۸۸ تیر ۳۰, سه‌شنبه

امان از دقیقه ها ...

"همیشه از جایی آغاز می شود که انتظارش را نداری. یک مرتبه به خودت می آیی و می بینی وسط خاطره ای افتاده ای که تمام روزهای گذشته خواسته ای فراموشش کنی. هر چه با خودت تکرار می کنی که همه چیز تمام شده و دلیلی برای یاد آوردنش وجود ندارد، باز یک روز با بهانه ای حتی کوچک ، خودش را از گوشه ذهنت بیرون می کشد و هجوم می آورد به گذر دقیقه های آن روزت ..." *

امان ازدقیقه های آن روزت !که بی امان بر سرت خراب می شوند و هر چه رشته ای پنبه می کنند.
و تورا به این نتیجه می رسانند که هر چند آدمی فرزند نسیان است ،هر چه را فراموش میکند جز آن چه باید...
شاید ...
شاید زندگی همین باشد ...
گذر دقیقه های آن روزت ، گذر دقیقه های هر روزت ...


*:از کتاب "مرگ بازی"نوشته پدرام رضایی زاده

۲ نظر:

m@h گفت...

سلام عزیزم(دیدی یاد گرفتم بگم عزیزم)
تو کجا بودی تا حالا؟؟
قشنگ بود،لذت بردیم
ببخشید اگه امروز بهت بد گذشت...
دوست دارم....
(غرب نشین پایتخت)

سینا گفت...

سلام
سبز باشی
امروز اولین باری بود که وبلاگتو دیدم
خوب،زیبا،دلپذیر بود
یکی از مطلب هات و که خوندم بی اختیار اشکمو درآورد،واسه همین با اجازت کپی کردمش تو وبلاگ خودم
به کارت ادامه بده
موفق باشی