۱۳۸۸ شهریور ۱۰, سه‌شنبه

همه خوابیده اند؟

همه خوابیده اند...
و من شب زنده دار مثل هر شب
کتابی به دست گرفته ام به قصد بالا بردن سرانه مطالعه هر ایرانی،عزمم را برای خواندن جزم کرده ام.
"جایی دیگر" کتاب در دست من.و نویسنده اش:"گلی ترقی"
به واسطه خاطره خوب کتاب هایی که ازش خوانده ام،میل به خواندنش دارم.
دوستش می دارم چرا که از زن بودن می گوید،آن هم کی ،روزگارانی که شاید دیگر مرد بودن ارزش نیست،روزگاری که اعتقادی هست:"که مردها همه چنگیز خان مغولند ،مگر آنکه خلافش ثابت شود."
بگذریم از راه های باریک هیچ خوشم نمی آید...
تابستان اگر هیچ نداشت،لااقل چشمهایم را با حروف چاپی آثار بزرگ دوباره آشتی داد و سنت حسنه یکجانشینی و لذت خواندن را یاد آوریم کرد...
شروع به خواندن کردم،به دنبال "جایی دیگر"(!)،خواندم و خواندم و... دیدم آنچنان که باید و شاید نیست.به مزاجمان خوش نمی آید.یاد "کافه پیانو"روزهای قبل افتادم.آنچه می خواستم نبود."1984"خواندنش این روزها چیزی جز درد نداشت."مرگ بازی"بر احساسات بدمان افزود.
"پیکر فرهاد"راضیم نکرد."فرانی و زویی"را نیمه کاره رهایش کردم...

و من دیگر آن نبودم.آنی که از تصور باغ شمیران گلی ترقی سراسر شعف میشد،آنی که برای آیدین(اگه درست گفته باشم چون چند سالی میگذره) سمفونی مردگان به پهنای صورت اشک می ریخت،آنی که...

بادوستانم صحبت کردم،دیدم خیلی از هم صنفانم چون من شده اند.وحشتم کمتر شد و افسوسم چند برابر...
مارا چه شدست؟هیچ! یک سال کنکور دادیم برای اینکه در زندگی پیشرفت کنیم،بشویم یک شهروند موفق،یک جوان آینده دار،همه،ذوقمان را به تاراج برد.

نه!این طور نمی شود.اگر قرار باشد به جایی برسیم،باید مژگان وجود را تکان تکان دهیم،بیدارش کنیم.اینجا کسی به داد به کسی نمیرسد.اینقدر می کنند تا خوابت ببرد...

مژگان!!!

پاشو!پاشو!آفتاب شد(!)


Dارجاف1:خدا این نقطه ها(...)را از ما نگیرد:

ارجاف2:با تاخیراندک روز وبلاگ نویسان رو به تمامی دوستان وبلاگ نویسم تبریک گفته و ورود محیای عزیزم به این دایره را نیک وخجسته میدارم.

ارجاف3:در لحظه های نیایش خود با پروردگار مهر، مارا ازیاد نبرید!!!

۱۵ نظر:

m@h گفت...

انگار همه ما دچار نوعی یاس فلسفی شدیم.خود من مدتهاست از هیچ جیزی مثل قبل لذت نمیبرم.

ممنون بابت تبریکت و ممنون به خاطر لطفت...
(واقعاً خدا این نقطه ها را از ما نگیرد)

خاله وبر گفت...

مژگان!!! بخواب چون آفتاب خيلي وقت در نمي ياد. براي چي بيدار شي؟اونايي كه بيدارن در حسرت تواندو تو در حسرت...

خاله وبر گفت...

شهروند موفق، جوان آينده دار.چقدر امثال اين تركيب هارو زياد شنيديم. يادم بهمون مي گفتن شما جووناي موفق آينده اين،حالا واقعا هستيم؟

مژگان گفت...

خاله جان میگم بیدار شیم بلکه یه چیزی شدیم یعنی بشیم

m@h گفت...

مژگان میگم این خاله ما هم خوب مینویسه ها ...
در حسرت خوابم هست گویا...

مژگان گفت...

محیا جان نظرت چیه ایشونم بیاریم وبلاگ بنویس کنیم؟
استعدادشو داره ها:D

یه پسر چپ دست گفت...

حالا میای و نظر نمیدی !!

m@h گفت...

آره مژگان کاملاً موافقم به شرطی که اسم وبرو نیاره که خودت میدونی....

خاله وبر گفت...

ببينم دارين بهم اعتماد به نفس كاذب مي دين ديگه آره؟وگرنا من كجا و شما كجا؟

خاله وبر گفت...

وبرو چيكار دارم خالشو عشق...

محمدحسين نجفي گفت...

به روزيم.خوشحال مي شيم سزي بزنيد.

مانی گفت...

قشنگ بود ؛ ولی این تابستون خداییش یکی از بدترین تابستونای عمر شریف و عزتم بود ...

این پاشو آخر متنت هم یاد خشایار مستوفی افتادم توی زیر آسمان شهر با یه لحن خاصی می گفت پاشو پاشو

حالا من هم با همون لحن و چاشنی لگد و مشت می گم پاشو پاشو از خواب غفلت ( اینو ترکی بخون گفلت ) پاشو ...

خدا این سه نقطه ها رو نگیره از ما :d

آدم ساده گفت...

کتابهایی که خوندی تقریبا با همشون آشنایی دارم ولی اصلا حال ندارم درمرودشون حرف بزنم
بیشتر اومدم در مورد کامنت خوبی که برام گذاشتی بگم
واقعا دستت درد نکنه چقدر رک و بی پرده رو راست گفتی
اما به نظر من این روزها دیر که هیچ بلکه اصلا نمیگذرند
مسخره کردند خودشون رو انگار یک سال است که در تابستانم تابستانی که در همان روزهای اول به راحتی مارا ضربه فنی کرد و مجال نفس کشیدن هم بهمان نداد
چقد بی معرفت است این تابستان چقدر بی معرفت است
خوش باشی

نوید گفت...

کیمیاگر کوئیلو را احتمالن خوندی.اگه نخوندی لطفا بخونش. ادمو را می ندازه

مژگان گفت...

کیمیاگر در همان روزها که ذوقمان هنوز بینا بود ،خوانده شد.