۱۳۸۸ شهریور ۱, یکشنبه

تمام ترس من شاید...

نمی ترسم اگر روزی به سان رفته ای از یاد
غبار آلود و گم در باد
فراموش نغمه ای در کوچه ی باریک شب گردم
نمی ترسم اگر روزی به سان سایه ی شمعی افتاده بر دیوار
به ضرب دشنه ای ،بر دار
ناگهان خاموش در دل تاریک شب گردم
نمی ترسم اگرشبی سرد و باران ریز
به تابوتی هراس انگیز
به ناگه خاک گردم من
تمام ترس من شاید
از آن یک لحظه ای باشد که از آیینه ی یادت
به ناگه پاک گردم من ...
تمام ترس من این است... تمام ترس من این است.


ارجاف:آنچه خواندید اراجیف نبود،اثری بود نیکو از دوستی تازه از راه رسیده،"آرشام"

۶ نظر:

m@h گفت...

ولی من می ترسم..
مخصوصاً از مورد آخر
خودمونیم واقعاً جدای از ترس،دردآوره...

مانی گفت...

ترس ...

بقول این خانوم بالایی مورد آخریه خیلی ترسناکه !!

آدم ساده گفت...

به به دوستای خوبی داری چه شعرای خوبی میگن

ناشناس گفت...

ماكه مي ترسيم از هجرت دوست،كاش مي دانستيم روزگاري كه به هم نزديكيم چه بهايي دارد.كاش مي دانستيم حس دلتنگي هرروز غروب چه دليلي دارد.

خاله وبر گفت...

يادم رفت معرفي كنم خاله وبرم.ديدي اومد

m@h گفت...

مژگان چرا آپ نمیکنی؟؟
خاله وبر پیش ما هم بیا...