۱۳۸۸ مرداد ۱۴, چهارشنبه

سخنی نیست...

چه بگویم؟سخنی نیست.

می وزد از سر امید،نسیمی

لیک،تا زمزمه ای ساز کند

در همه خلوت صحرا

به رهش

نارونی نیست.

چه بگویم؟سخنی نیست ....

-یادت سبز،شاملو!!!


ارجاف 1،2،3،4،.....:بازار حوصله داغ نیست این روزها.می دانی که...؟؟؟

۲ نظر:

m@h گفت...

می دانم!!!!

از انسانها غمي به دل نگير؛ زيرا خود نيز غمگين اند؛ با آنکه تنهايند ولي از خود ميگريزند زيرا به خود و به عشق خود و به حقيقت خود شك دارند؛ پس دوستشان بدار اگر چه دوستت نداشته باشند...! **دکتر علي شريعتي

آدم ساده گفت...

حرفی ندارم که بگم فقط اومدم حضورم رو ثبت کنم
زیبا بود