skip to main
|
skip to sidebar
اراجیف نامه
۱۳۹۰ خرداد ۵, پنجشنبه
خیال کن که غزالم،بیا و ضامن من شو
اوست نشسته در نظر
اوست گرفته شهر دل
واوست که تن را سبک می کند
ودل را مطمئن
وروح را پران
وجان را آرام...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
من...
مژگان
من!"مژگان"،اراجیف گویی زبردست،به دنبال مامنی برای گفتن...
مشاهده نمایه کامل من
اراجیف به تاریخ پیوسته...
▼
2011
(5)
▼
مهٔ
(3)
خیال کن که غزالم،بیا و ضامن من شو
احسنت!!!
اینجور موقع ها...
◄
فوریهٔ
(1)
◄
ژانویهٔ
(1)
◄
2010
(15)
◄
دسامبر
(1)
◄
سپتامبر
(1)
◄
اوت
(1)
◄
ژوئیهٔ
(3)
◄
ژوئن
(1)
◄
آوریل
(2)
◄
مارس
(3)
◄
ژانویهٔ
(3)
◄
2009
(23)
◄
دسامبر
(2)
◄
نوامبر
(2)
◄
اکتبر
(2)
◄
سپتامبر
(2)
◄
اوت
(4)
◄
ژوئیهٔ
(4)
◄
ژوئن
(3)
◄
مهٔ
(1)
◄
فوریهٔ
(2)
◄
ژانویهٔ
(1)
◄
2008
(5)
◄
دسامبر
(5)
میزبانی دُرفشانان
دُر افشانان
یادداشت هایی برای خودم
یادداشت های یک گلابی دیوانه
یادداشت های یک دختر ترشیده
گیوه های مکاشفه
گاو خونی
کافه ناصری
کافه سایبر
والیوم های نشُسته
هانی پیکس
نیک نوشت
نیک آهنگ کوثر
میلاد تهرانی
مکتوب
من و تنهایی
لکه هایی از بارانک
فرزندم رجب
عصیان
صید قزل آلا در اینترنت
شاپرک
سرک
روزنوشت های آخرین رییس جمهور
رهگذر
رنگ های رفته دنیا
رسم روزگار
دست نوشته های یک مانی
دست نوشته های روشن و تاریک من
دات
خبر به دور ترین نقطه جهان برسد...
حکایت یک روز زندگی
بر ساحل سلامت
باران!
اگر پاسبانی که در تاریکی سوت میکشد، پسر ِ من بود
اپیوم
انگار
اسپایدرمرد
از زندگی
اردیبهشت ماه
ابراهیم رها
آدم ساده
آمار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر